مسعود در حالی که داشت کتری رو آب می کرد تا بزاره روی اجاق گاز، ازم پرسید : حالا زنت کجا رفته؟
نمیدونستم. یه دو سه تا جا بود که هر موقع دعوامون میشد میرفت. دلم میخواست زمان به عقب برگرده. به روزایی که هنوز دستم تو دست مامانم بود و بی هیچ دغدغه ای صبح و شبمو میگذروندم.
هوی با توام: میگم زنت کجا رفته؟ میدونی کجاست الان؟
چمدونم بابا
یادداشت های یک سوپر ولگرد...برچسب : داستان کوتاه,داستان کوتاه 100 کلمه ای,داستان کوتاه 10 صفحه ای,داستان كوتاه,18,داستان کوتاه 15 صفحه ای,داستان کوتاه 13 ابان,داستان کوتاه 1392,100 داستان کوتاه برتر دنیا,داستان کوتاه طنز,داستان های کوتاه 18, نویسنده : 2superhooligan3 بازدید : 22